جدول جو
جدول جو

معنی هم رفیق - جستجوی لغت در جدول جو

هم رفیق
(هََ رَ)
در اصطلاح علم فتوت کسانی را گویند که منسوب به یک پدر یا یک جد باشند. رجوع به هم پدر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم ریش
تصویر هم ریش
دو تن که به اندازۀ هم عمر کرده باشند، هم سن، همسال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم ردیف
تصویر هم ردیف
کسی که با دیگری در یک مقام و پایه قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم رای
تصویر هم رای
دو یا چند تن که دارای یک رای و عقیده باشند. هم داستان، یک دل
فرهنگ فارسی عمید
(فَ تَ)
بسته شدن و التیام زخم، یا بسته شدن شکاف زمین و جز آن. (یادداشت مؤلف).
- امثال:
باران آمد، ترک ها هم رفت، کنایه از کسی است که ثروتمند شود و عیب های او را بپوشاند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ طَ)
هم راه. یار. مونس:
دریغا هرچه در عالم رفیق است
تو را تا وقت سختی هم طریق است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ صَ)
هم صدا. دو مرغ که با هم آواز خوانند:
یاد ایامی که با هم آشنا بودیم ما
هم خیال و هم صفیر و هم نوا بودیم ما.
صائب
لغت نامه دهخدا
(هََ اُ فُ)
در تداول دو کس را گویند که دارای تجانس فکری و روحی باشند
لغت نامه دهخدا
(هََ)
باجناغ. هم دامن. (یادداشت مؤلف) ، هم سن و هم سال. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هم اندیشه. هم عقیده:
روان سواران توران سپاه
بدان رای گشتند هم رای شاه.
فردوسی.
ز قومی پراکنده خلقی بکشت
دگر جمع گشتند و هم رای و پشت.
سعدی.
، هم پیمان:
سوی گنجینه رفتندآن دو هم رای
ندیدند از جواهر هیچ بر جای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ صَ)
هم صف بودن. در شمار گروهی قرار گرفتن:
هم صفی به که با سپاه کرم
بخل را هم صفی نمی شاید.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
کسی که با دیگری در یک مقام و مرتبه قرار دارد، عضو غیر نظامی وزارت جنگ که از حیث درجه معادل یکی از درجات نظامی باشد: همردیف سروان همردیف سرتیپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم ریش
تصویر هم ریش
هم دامن، هم سن، همسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم ریش
تصویر هم ریش
هم سن و سال، باجناق
فرهنگ فارسی معین
هم زلف، هم شأن، هم ردیف، هم سن و سال
فرهنگ گویش مازندرانی